مدرسه مهر۴
مدرسه روستای داربری
استان کهگیلویه و بویراحمد
مدرسه برای هر کدام از ما، با خاطرات و تجربههای دوران کودکی زنده میشود؛ تصویری از یک ساختمان ساده با چند اتاق، درب و پنجره، میز و صندلیهایی که منتظر نشستن ما بودند، و حیاطی که صدای زنگ تفریحش، شور و هیجان بازیهای کودکانه را در هوا میپراکند.
دبستان، برای بسیاری از ما، یعنی دیوارهای رنگی و کلاسهای پرنور، یعنی بابا نان داد، همان جایی که صدای خنده و فریادهای کودکان به گوش میرسد؛ همان کودکانی که با شور و شوق میخوانند: “م” مثل مدرسه، “ع” مثل عدالت، “آ” مثل آموزش.
اما دبستان در روستای داربری، داستانی دیگر داشت. از دور صدای شور و شوق کودکان به گوش میرسید، به دنبال صدا به راه افتادیم و به دنبال مدرسهای میگشتیم؛ خبری نبود، نه از مدرسه با دیوارهای رنگی یا کلاسهای پرنور، نه حتی اتاقکی ساده…
مرکز صدا اما، آغل چهارپایان بود و محل نگهداری علوفه برای حیوانات با پنجرهای کوچک…
دوست داریم باور نکنیم که بچهها، همان صاحبان قشنگترین خندههای دنیا، در آغل درس میخوانند.
مبهوت در رویاهایمان، تعریف مدرسه را مرور میکردیم که، که با طنین صدای کودکانی با دلهای بزرگ به دنیای واقعیت بازگشتیم، صداهای رسایی که تکرار میکردند:
“اُ” مثل امید، “م” مثل مهربان