مدرسه مهر۵
مدرسه روستای کمک مرکزی
لوداب – استان کهگیلویه و بویراحمد
زنگ تفریح!
زنگ فرار از کلاس درس…
پرصداترین زنگ روزهای مدرسه!
دویدنها و بازیها و البته زمین خوردنها، شلوارهایی که پاره میشدند و زانوهایی که زخم میشدند…
شلوارهایی که مادران وصله میزدند، زخمهای بتادینزدهای که میسوختن و چند هفته طول میکشیدن تا خوب بشن…
زنگ تفریح اما در کمک مرکزی، خیلی زنگ تفریح نبود…
زنگ جدال با زمین سنگلاخ، زنگ یادآوری شکستگی استخوان دوستان، زنگ حسرت خوردن برای آنهایی که با استخوان کج جوش خورده به حیاط مدرسه باز میگشتند…
زنگ فرار از آغل فصلی و انبار کاه و علوفه…
کمک مرکزی اما، عمو شیروان داشت، یک تنه انجمن اولیا و مربیان مدرسه بود. عمو شیروان دریادل بود، عمو شیروان روستای کمک مرکزی، امیدوار بود به آینده، به حضور ما و حمایت شما.
مرد میدان… وعده تأمین زمین برای ساخت مدرسه را داد تا پای کوههای روستا، به شرط آنکه مدرسهای ساخته شود… پای تمام کودکان روستایش ایستاده بود، پدر بود برای تمام کودکان روستا، پدری که دست یاری دراز کرده است به سمت تمام پدران و مادران سرزمینمان، برای یک کلاس درس، برای یک حیاط صاف که سزای زمین خوردن در آن، بستری شدن در بیمارستان و درد نباشد. مدرسهای که درد و رنج کودکان را بگیرد و به آنان شادی و خنده از ته دل را هدیه دهد.